حس ششم

آمدیم تا بازندگی کردن قیمت پیدا کنیم،نه با هر قیمتی زندگی کنیم

حس ششم

آمدیم تا بازندگی کردن قیمت پیدا کنیم،نه با هر قیمتی زندگی کنیم

داستان (دم گاو)

 

 

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می‌کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سُم به زمین می‌کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد.

جوان پیش خودش گفت : منطق می‌گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد... اما.........گاو دم نداشت!!!! زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین موقعیت مناسب را دریابی.


کسی که به امید شانس زنده باشد، سالها قبل مرده است.
سرنوشت چیزی است که انسان تنها وقتی اوضاعش به خوبی نمی گذرد به آن اعتقاد دارد و وقتی مشکلات از بین رفت، سرنوشت هم فراموش می شود.
آغاز هر کار مهمترین قسمت آن است.
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی به وجود می آورند که نامش تقدیر است.
انسان باید سرنوشت خود را برگزیند، نه اینکه آن را بپذیرد.
انسان آنچه را که کاشته درو می کند و سرنوشت، همیشه به طریقی انسان را به سزای اعمالی که مرتکب شده خواهد رسانید.
بشر امروزی هنور نتوانسته به آنچه که باید باشد و می تواند باشد دست یابد و این تنها به دلیل قانع بودن انسان به آن قسمتی از سعادت است که به نظرش کافی می آید.

 با عزم راسخ کار کنید، اسیر دست سرنوشت نشوید.
پایدار و مصمم باشید 
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد